نبرد با مرگ در گردنه‌های مه گرفته؛ شبی که راهدار با دست خالی کوه را جابه‌جا کرد

در شبی که ستاد بحران استان کهگیلویه و بویراحمد آژیر قرمز را برای ورود یک سامانه قدرتمند به صدا درآورد، خبرنگار ما با رئیس راهداری شهرستان بویراحمد هم‌سفر شد تا روایتی بی‌واسطه از نبرد خاموش مردانی داشته باشد که در میان بوران، ریزش کوه و مه مطلق، تنها با سلاح "عشق" امنیت را به مسافران هدیه می‌دهند.

به گزارش یاسوج ۴۹، استان کهگیلویه و بویراحمد، نگین سبز جنوب، همواره به سرزمین چهارفصل و کوهستان‌های سر به فلک کشیده شهرت داشته است. اما در پشت پرده این زیبایی خیره‌کننده، واقعیتی سخت و خشن نهفته است؛ واقعیتی که تنها مردانی از جنس آهن و اراده آن را لمس می‌کنند. راهداران، سربازان بی‌ادعای جبهه‌های سفیدپوش، در استانی که توپوگرافی خشن و گردنه‌های برف‌گیرش، زمستان را به چالشی نفس‌گیر بدل می‌کند، مسئولیتی فراتر از یک شغل اداری بر دوش دارند. اینجا سخن از کمبود امکانات و تجهیزات فرسوده نیست، اینجا سخن از "غیرت" است که جای خالی ماشین‌آلات پیشرفته را پر می‌کند.

برای درک عمق این ایثار، تصمیم گرفتیم در یک شب طوفانی، نه از پشت میز خبر، بلکه در دلِ جاده و در کنار این عزیزان، واقعیت را لمس کنیم. شبی که همه چیز برای یک فاجعه مهیا بود؛ ستاد بحران استان و شهرستان به دلیل نفوذ یک سامانه بارشی بسیار قدرتمند تشکیل جلسه داده و تمامی دستگاه‌های خدمات‌رسان به حالت آماده‌باش کامل درآمده بودند. قرعه فال به نام همراهی با "آقای سیروس صادقی"، رئیس اداره راهداری شهرستان بویراحمد افتاد تا راوی شبی باشیم که شاید هرگز از حافظه‌مان پاک نشود.

پس از پایان جلسات اضطراری و دستور اکید استاندار و مدیرکل ستاد بحران برای پایش لحظه‌به‌لحظه محورها، آقای صادقی بدون لحظه‌ای درنگ، لباس رزم پوشید و به دل جاده زد. مقصد اولیه، راهدارخانه "مله شوره" بود؛ نقطه‌ای استراتژیک که همان شب میزبان بازدید شبانه استاندار و تیم همراهش بود تا وضعیت تجهیزات و آمادگی نیروها در خط مقدم بارش سنجیده شود. اما ماجرای اصلی پس از این بازدید آغاز شد، زمانی که عقربه‌های ساعت از نیمه‌شب عبور کرده و ما به همراه رئیس راهداری به سمت محور یاسوج - بابامیدان حرکت کردیم.

مسیر کوتاهی که در شرایط عادی نهایتاً ۱۰ الی ۱۵ دقیقه زمان می‌برد، در آن شب مخوف به تونلی از وحشت تبدیل شده بود. مه غلیظ، شعاع دید را به کمتر از دو متر رسانده و بوران وحشیانه به شیشه‌های خودرو تازیانه می‌زد.

عقربه‌های ساعت جلو می‌رفتند اما ما در محاصره برف و مه، این مسیر کوتاه را بیش از ۳ ساعت پیمودیم. در این جهنم سفید، آقای صادقی نه یک مدیر پشت‌میزنشین، بلکه یک فرمانده میدان بود. بارها خودرو را متوقف کرد تا شخصاً به جنگ ریزش‌های کوه برود. او در سرمای استخوان‌سوز، سنگ‌هایی را که همچون کمین‌گاه مرگ به وسط جاده غلتیده بودند، با دستان خود کنار می‌زد و با علائم شبرنگ، رانندگان وحشت‌زده را هدایت می‌کرد تا در دام این موانع نامرئی گرفتار نشوند.

اوج دلهره زمانی بود که سایه شوم یک صخره عظیم در میان مه پدیدار شد. سنگی غول‌پیکر که اگر آن شب، آن لحظه و آن ثانیه آنجا نبودیم، قطعاً فاجعه‌ای خونین رقم می‌زد. آقای صادقی بی‌محابا به سمت صخره رفت. راننده همراه ما نیز به یاری شتافت، اما وزن سنگ فراتر از توان دو نفر بود. دوربین را کناری گذاشتم؛ اینجا دیگر جای ثبت تصویر نبود، جای نجات جان انسان‌ها بود. سه نفری با تمام توان، با اهرم کردن هر آنچه در دسترس بود و با تلاشی که نفس‌ها را در سینه حبس کرده بود، جنگیدیم. سرانجام موفق شدیم هیولای سنگی را به کنار دیواره‌های بتنی (نیوجرسی) هدایت و زیرش را محکم کنیم تا دوباره به قتلگاه جاده بازنگردد.

وقتی کار تمام شد، در آن سرمای کشنده، آقای صادقی نفس عمیقی کشید. بخاری که از دهانش خارج می‌شد، انگار بار سنگینی را از روی شانه‌هایش برداشته بود. او گفت: «الان می‌تونم یک نفس راحت بکشم.»

وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته بود. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و سکوت وهم‌آلود جاده فقط با صدای زوزه باد می‌شکست. از او پرسیدم: «مهندس! الان نیمه‌شب است، در این بوران و خطر، جای شما کنار خانواده گرم و نرمتان نیست؟»

پاسخ او، جوهری از عشق داشت که تمام معادلات اداری را برهم می‌زد. آقای صادقی با لبخندی که خستگی را پنهان می‌کرد، پاسخ داد: «اگر یک راهدار عاشق کارش نباشد، مطمئناً سوانح و سجایای بسیار بدی پیش خواهد آمد. اینجا جان انسان‌ها در میان است، نه ساعت کاری.»

این جمله، مرام نامه زندگی راهداران است. مردانی که داستانشان تنها به یک شب برفی ختم نمی‌شود. آن‌ها در گرمای طاقت‌فرسای تابستان آسفالت را لکه‌گیری می‌کنند و در سرمای استخوان‌سوز زمستان، هفته‌ها دور از همسر و فرزند، در راهدارخانه‌های دورافتاده بیتوته می‌کنند تا شریان‌های حیاتی کشور بسته نشود. دوری‌های یک هفته‌ای و دو هفته‌ای، ندیدن رشد فرزندان و نگرانی دائمی خانواده، هزینه‌ای است که آن‌ها برای امنیت ما می‌پردازند.

صادقی در پایان آرزوی خود را اینگونه بیان کرد:

آرزوی قلبی همه ما و تمام راهدارانی که شبانه‌روز و بی‌وقفه در حال زحمت کشیدن و ایثار هستند، تنها و تنها در راستای بالا بردن کیفیت ایمنی جاده‌ها خلاصه می‌شود تا شاهد سفری ایمن برای همه باشیم. اما اگر خدای‌ناکرده حادثه‌ای رخ دهد، واقعاً قلبمان به درد می‌آید و احساسی که به ما دست می‌دهد، درست مانند این است که یکی از اعضای خانواده خود را دچار سانحه می‌بینیم؛ چه به لحاظ مالی و چه از نظر جانی که هزاران برابر دردناک‌تر است، این حوادث واقعاً آزاردهنده بوده و انسان را عمیقاً دچار ناراحتی و اندوه می‌کند. ما از این عزیزان و رانندگان محترم فقط می‌خواهیم که برای جلوگیری از این بحثِ ناراحتی و پیشیمانی، همواره نکات ایمنی و سرعت مطمئنه را سرلوحه رانندگی خود قرار دهند؛ به اضافه اینکه اگر در فصل بارش قرار داریم، انتظار می‌رود که این نکات ایمنی را با دقت مضاعف ان‌شاءالله رعایت کنند تا سلامت به مقصد برسند و در نهایت به همه همکارانم خدا قوت می‌گویم و برایشان آرزوی سلامتی دارم.

آن شب گذشت، اما تصویر مردی که با دستان خالی کوه را جابه‌جا کرد تا مسافری به مقصد برسد، در ذهن جاده‌های بویراحمد حک شد. این گزارش، تنها برشی کوتاه از زندگی هزاران راهدار فداکاری است که گمنام می‌آیند، بی‌‌صدا کار می‌کنند و تنها پاداششان، عبور امن مسافری است که شاید هرگز نداند فرشته نجاتش که بود. راهداران کهگیلویه و بویراحمد ثابت کردند که با کمترین امکانات، اما با قلبی مملو از عشق، می‌توان بزرگترین موانع را از پیش رو برداشت.

در ادامه و برای درک ملموس‌تر از سختی کار و ایثارگری‌های بی‌وقفه فرشتگان نجات جاده‌ها، مخاطبان گرامی می‌توانند گوشه‌هایی از مجاهدت‌های خاموش نیروهای راهداری را در قالب چند قطعه فیلم مستند مشاهده نمایند؛ تصاویری که روایتی تصویری از نبرد تن‌به‌تن انسان و طبیعت در گردنه‌های صعب‌العبور و جاده‌های کوهستانی پوشیده از برف و یخ است و به وضوح نشان می‌دهد که چگونه این عزیزان برای باز نگه‌داشتن شریان‌های حیاتی کشور، جان خود را در کف دست گرفته‌اند.

 


خبرنگار:
امیر امیرپور

ارسال نظر

نام خود را وارد کنید
نظر خود را وارد کنید
ارسال نظر با موفقیت ارسال شد.

نظرات

x