یاسوج ۴۹ امروز ۲۷ شهریور مصادف است با سالروز شهادت سردار بزرگ سپاه اسلام شهید جواد هرمزپور او که فخر جنوب ایران و استان کهگیلویه و بویراحمد است.
امروز ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ مصادف با با چهل و دومین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام سرتیپ پاسدار جواد هرمزپور، این شهید والامقام در سال 1332 در خانوادهای محروم برخاسته از روستایی محروم در میان روستاهای شهرستان بویراحمد به نام کالوس دیده به جهان گشود.
همزمان با تشکیل سپاه پاسداران این نهاد برخاسته از درون محرومان به آنجا روی آورد و از اولین پاسدارانی بود که در سخت ترین شرایط افتخار یافت لباس مقدس سپاه را بر تن کرده و به علت علاقه شدیدش به اسلام و روحانیت از همان اوایل در مبارزه با ضدانقلاب و منافقین لحظه ای آرام نگرفت.
پس از آغاز توطئه های ضدانقلاب در غرب کشور بدون لحظه ای درنگ برای مبارزه جهت تداوم انقلاب اسلامی روانه کردستان گردید و هنوز زجرها و خستگی جسمی رفع نشده بود که مملکت اسلامی از سوی رژیم صدام مورد تهاجم قرار گرفت و او که قلبش لبریز از عشق به خدا و امام بود به یاری رزمندگان در جنوب شتافت.
شهید جواد هرمزپور در جبهه های نبرد حق علیه باطل با رشادتی زایدالوصف و به یاد ماندنی در عملیاتهای متعددی که اکثراً مسئولیت فرماندهی یکی از گردانهای عملیاتی بر عهده وی بود شرکت و همواره به علت صداقت و شجاعت سمت فرماندهی و رهبری عملیات را به عهده داشت.
چندین بار از جمله در عملیات فتح المبین به سختی مجروح گردید و هنوز زخم های پرعمقش شفا نیافته خود را جهت. عملیاتهای بعدی آماده می نمود.
سرانجام در تاریخ 27 شهرویور در زبیدات عراق هنگامی که سمت فرماندهی عملیات تیپ فاطمه زهرا (س)را به عهده داشت به درجه شهادت رسید و او را در راستای هدف پربارش و در جوار مرکب سالار شهیدان اباعبدالله الحسین یعنی درجه رفیع شهادت قرار داد.
روایت عارفانه از زندگی سردار شهیدجواد هرمزپور فرمانده تیپ فاطمه الزهرا (س)به قلم همرزم نزدیکش سیدعلی حمیده کیش
بسم الله الرحمن الرحیم
در سالی آرام و ساده، در دل روستای کالوس از میان کوههای بویراحمد، کودکی چشم به جهان گشود که تقدیرش جز در مسیر ایثار و شهادت نوشته نشده بود.
او را جواد نامیدند؛ جواد، یعنی بخشنده، و این نام با روح و سرنوشتش گره خورد. از همان کودکی، نان ساده و زحمت کشاورزی، با ایمان و پاکی در دلش درآمیخت. در نگاه صادقش، دنیای روستا خلاصه میشد در صفا، در خدمت و در رهایی از ظلم.
جوانیاش همزمان شد با بیداری ملتی که در جستوجوی عدالت و اسلام برخاست. و او، بیدرنگ، به کاروان پاسداران انقلاب پیوست؛ چرا که دلش میدانست راه حقیقت جز در سایه خدمت به مردم محروم و یاری دین خدا محقق نمیشود.
لباس سبز سپاه، برای او نه تنها پوششی دنیوی، که ردایی آسمانی بود.
هر جا فریادی از مظلوم برخاست، جواد هرمزپور آنجا حاضر شد؛ چه در کوههای کردستان که با منافقین میجنگید، و چه در دشتهای سوزان خوزستان که در برابر ارتش بعث ایستاد.
او زخمی شد، بارها و بارها، اما زخمها برایش نشانهای بود؛ گویی خداوند بر بدنش مهر تأیید میزد که راهت، راه حسین است.
یارانش از او میگفتند: مردی بود ساده و بیتکلف؛ فرماندهای که هیچگاه خود را جدا از رزمندگان تحت امرش جدا نمیدید.
در چشمهایش نوری بود که هم نشانی از صلابت داشت و هم از مهربانی. وقتی نام امام خمینی را میشنید، چشمانش اشکآلود میشد و وقتی صدای اذان در جبهه میپیچید، قامتش در نماز، تصویر آرامش بود.
در عملیاتها، همواره پیشاپیش صفوف جنگاوران میرفت. نه بهخاطر مقام، که بهخاطر آن شوقی که در دل داشت؛ شوقی که جز به شهادت ختم نمیشد. گویی زمین برای او تنگ شده بود و آسمان بیقرار انتظارش را میکشید.
و سرانجام، در بیستوهفتم شهریور سال ۱۳۶۲، در زبیدات عراق، مینِ مرگآفرین دشمن، جسم خاکیاش را از یاران گرفت اما جان عاشقش را به آغوش معشوق رساند. در آن لحظه، تیپ فاطمهالزهرا (س) فرماندهاش را از دست داد.
اما آسمان فرماندهای یافت که دفتر رشادتهایش جاودانه ماند.
اکنون نام او، در کنار کاروان شهیدان، زمزمهای است بر لبها و چراغی است در دلها. و دعای همیشگیاش، همچنان در گوش زمان طنینانداز است:
«خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما».
بخشی از وصیتنامه شهید سردار هرمزپور
امیدوارم که خداوند این توان را به شما معلمان عزیز بدهد که این بچهها را در جهت اسلام تربیت کنید و تربیت شماست که کشور را از وابستگی فرهنگی نجات می دهد وصیت دیگرم به ادارههای دولتی این است که مردم را اذیت نکنید و خود را خدمتگزار به این اسلام و مردم بدانید.
از کشاورزان و دامداران عزیز می خواهم که در کار خود جدیت بیشتری به خرج بدهند و تولید را به هر قیمت افزایش بدهند تا از وابستگی اقتصادی نجات پیدا کنند.
از بازاریان عزیز می خواهم که آن مردم دور افتاده و بیچاره را در حقشان انفاق کنند، گرانفروشی نکنند. چون ما باید حیات اخروی داشته باشیم نه دنیوی.
در آخر از همه ملت می خواهم که پشتیبانی خودتان را به امام امت خمینی کبیر و روحانیون متعهد و دیگر نهادهای انقلاب اسلامی را حفظ کنید و در صحنه بودنتان را عملاً نشان دهید و بچه هایتان را باز ندارید تا اسلام هر وقت احتیاج به جوان داشت، بسیج شوید و دمار از روزگار ظالمان و کفار و منافقین در بیاورید.

